پوزیتیویسم منطقی

پوزیتیویسم

پوزیتیویسم منطقی نامی است که بلومبرگ و هربرت فایگل در سال 1931 به مجموعه­ای از افکاری که حلقه­ وین پیشنهاد کرده بوده، دادند. چنانکه خرمشاهی در کتاب پوزیتیویسم نوشته است، در سال 1907، هانس هومان(ریاضی­دان)، اتو نویرات(اقتصاددان) و فیلیپ فرانک(فیزیکدان)، حلقه­ای را برای بحث درباره­ی فلسفه­ ی علم تشکیل دادند. هدف ایشان در واقع، افزودن و گنجاندن حق ریاضیات و منطق و فیزیک نظری، به نظریه ­ی ضد متافیزیکی باخ، در عین عدم عدول از تجربه بود.

دیدگاه پوزیتیویسم

پوزیتیویست­ ها تنها دو نوع از احکام را به رسمیت می­ شناختند. احکام تجربی و احکام محض منطقی و ریاضیاتی. تمامی احکام دیگر، نه به عنوان گزاره­ های کاذب، بلکه به عنوان گزاره ­های بی­ معنا از سیستم طرد می­ شدند. از این قبیل می ­توان به گزاره­ های متافیزیکی، اخلاقی، الهیاتی، زیبایی­شناسی و … اشاره کرد. در واقع یا گزاره­ ها باید قابلیت بررسی صدق و کذب تجربی را داشته باشند(اصل تحقیق­ پذیری) یا باید قواعد صوری منطق و ریاضیات باشند. در غیر این صورت به تاسی از جمله ­ی معروف هیوم، باید آنها را در آتش افکند.

در واقع این رویکرد، علی­رغم تفاوت ­های کلیدی با بسیاری از جریان­ های حتی مدرن فلسفی، در نقطه­ ای با سنت دکارتی پیوند داشت و آن نقطه، مبناگرایی بود. در نظر ایشان این امکان وجود داشت که با تجزیه و تحلیل احکام به گزاره ­هایی مبنایی که معرفت از آنها آغاز می­ شود، و تنها با اتکا به همان نقاط و دو روش آزمون تجربی و قواعد استنتاج، به معرفت یقینی رسید. به نظر پوزیتیویست­ها، ما باید زبانی بسازیم که در آن فقط به داده­های بی­ واسطه ­ی تجربه تکیه می­ شود(فنومنالیسم یا پدیده­ انگاری)، و این گزاره­ های بی­ واسطه را از راه قواعد منطق به یکدیگر ارتباط دهیم تا آن چیزی که علم و معرفت یقینی می­دانیم، حاصل آید.

نقد ها

این جریان از جانب رویکردهای متفاوتی، مورد نقدهای بسیار قرار گرفت. از پارادوکس در اصل تحقیق­ پذیری گرفته تا نابسنده بودن زبان فنومنالیستی تا دیدگاه­ های مدرن­تر افرادی مانند پوپر، کواین و کوهن در فلسفه ­ی علم و … . اگر بسته به نکاتی که در توصیف برخی از عقاید این جریان گفتیم، بخواهیم نقدهای مربوط را بیان کنیم، شاید مهم­ترین نقد، بر مبناگرایانه بودن پوزیتویسم باشد.

از قضیه­ ی ناتمامیت گودل گرفته تا نظریه ­ی صدق تارسکی، تا پژوهش­ های زبان­شناختی ویتگنشتاین دوم، تا دیدگاه کل­ گرایانه ­ی کواین، تا نظریات پراگماتیست­ هایی چون جیمز و پرس و دیویی، همه موید این نکته هستند که نمی­ توان برای معرفت، پایگاه و مبنای ثابتی پیدا کرد. معرفت، حالت کل­ گرایانه دارد و اگرچه برخی اجزای آن در مرکز شبکه ­ی باور هستند، اما هیچ جایی را نمی­توان پیدا کرد که مستقل از سایر باورها، به صورت یقینی، مبنای باقی باورها باشد. کشف این نکته که نه تمایزی میان احکام تجربی و منطقی و ریاضیات وجود دارد، و نه گزاره­های مبنایی وجود دارند، بزرگ­ترین میخ بر تابوت پوزیتویسم بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *