حس مکان

حس مکان اغلب بر حسب مفهوم لاتین “genius loci”  مورد بحث قرار می گیرد که اشاره دارد به اینکه مردم برخی چیزها را ورای خصوصیات فیزیکی و حسی مکان ها تجربه می کنند و می توانند یک تعلق و دلبستگی به روح مکان را احساس کنند .

به زبان ساده تر، قطعا برای شما هم پیش آمده که در بعضی مکان ها احساس راحتی و آسایش خاصی کنید؛ و از طرفی ممکن است این اتفاق را نیز تجربه کرده باشید که در عین حال که شما با یک مکان بسیار احساس آرامش می کنید، یکی از دوستان شما از بودن در آن مکان احساس خرسندی نکند. این تفاوت احساس دقیقا ریشه در حس مکان دارد. پس می توان اذعان داشت که حس مکان، یک حس شخصی و درونی است، البته معیارهای بیرونی نیز در به وجود آمدن این حس تاثیر گذارند. مثلا طبیعی است که کیفیت و نوع معماری یک بنا یا مکان می تواند در خاص کردن آن برای بازدید کننده یا استفاده کننده تاثیر گذار باشد. اساسا مکان با انسان و حس مکان با احساسات فردی معنی پیدا می کند.

حس مکان در ادبیات بزرگان شهرسازی و معماری

در دوران بعد از قرن 1970 ، توجه بسیار به بررسی رابطه ی مردم با مکان ها و مفهوم مکان ها دیده می شوند  و اغلب این بررسی ها از پدیده شناسی برداشت شده است که بر پایه ی مفهوم قصدمندی (Edmund husserl ) ادموند هاسرل می باشد و قصد توصیف و درک پدیده ها را دارد به عنوان تجربه ها در جایی که هوشیاری انسانی اطلاعات را درک میکند . بنابراین زمانی که معانی مکان ها ریشه در فعالیت ها و محیط فیزیکی شان دارند ، معانی، خصوصیت مکان ها نیستند بلکه خصوصیت منظورهای انسانی و تجربیات می باشند . بنابراین آنچه محیط نشان می دهد عملکرد تعبیر و تفسیر ذهنی خود ما از محیط است.

دووی، پدیده شناسی را به عنوان یک دیدگاه لازم اما محدود برای درک مکان می بیند، زمانی که تمرکز برتجربه زنده مستلزم یک “چشم پوشی قطعی” بر اثرات ایدئولوژی و ساختار اجتماعی بر تجربه هر روزه می باشد.(  Jurgen Habermas ) یورگن هابرماس یک تفاوت مفید بین “دنیای اطراف”،جهان تجربه هر روزه مکان ، یکپارچگی اجتماعی و نظام و فعالیت ارتباطی ، ساختارهای اقتصادی و اجتماعی دولت و بازار ، بوجود آورده است . پدیده شناسی قصد دارد که بر گذشته ها جهت خارج کردن مسایل آینده تمرکز کند.

مکان و بی مکانی

مکان و بی مکانی رلف یکی از ابتدایی ترین کارهایی بود که از پدیده شناسی برداشت می شد و بر حس مکان تجربی و روانشناختی متمرکز بود . رلف  استدلال کرد که ،هر قدر غیر مشخص و غیر عینی،هرگاه ما فضا را احساس می کنیم یا می شناسیم ، نوعا وابسته به مفهوم مکان است . از نظر  رلف مکان ها در اصل مراکز معانی هستند که خارج از تجربه موجود ساخته می شوند. به واسطه ی اشباع کردن مکان ها با معانی ، افراد ،گروه ها یا جوامع ، فضاها را به مکان ها تبدیل می کنند : برای مثال نقطه شروع انقلاب (Velvet ) ولوت ، میدان (Wenceslas) به طور خاص برای شهروندان پاراگوئه معنی دار است .

 مفهوم های مکان ، اغلب بر اهمیت یک حس تعلق وابستگی احساسی به مکان تاکید می کنند . مکان می تواند بر حسب ریشه دار بودن و یک حس هوشیار ارتباط یا هویت با یک مکان خاص مطرح شود . ریشه دار بودن به یک حس مکان عموماً به طور نا خودآگاه بر می گردد. از نظر رلف این به معنای داشتن یک نقطه مطمئن است از آنچه چشم انتظار جهان است ، یک درک راسخ از موقعیت خودش در مرتبه اشیا و یک تعلق روانی و معنوی قابل توجه به مکانی خاص.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *